سفارش تبلیغ
صبا ویژن
چرندوپرند
صفحه ی اصلی |شناسنامه| ایمیل | پارسی بلاگ | وضعیت من در یاهـو |  Atom  |  RSS 
دانشمندان امّت من، مانند پیامبران بنی اسرائیل اند . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]
» آمارهای وبلاگ
کل بازدید :151328
»درباره مروارید
چرندوپرند
مروارید
سلام امیدوارم وبلاگ خوبی راارائه داده باشم باتشکرازبازدیدتان
»لوگو
چرندوپرند
» لوگوی همراهان














































































































(جزر و مد) - به روز رسانی :  6:30 ع 89/3/14
عنوان آخرین نوشته : فروش زیباترین خیزران جهان در ایران























































» لینک همراهان
بتلیجه (روستای نمونه ی ایثارگری)
مهندسی پلیمرpolymer
آرمان نوین
یه گفتگوی رودر رو
خاکستر سرد
آموزش کسب درآمد تضمینی+تفریح+ترفند+دانلود+کلیپ+جاوا اسکریپت
ماهین نیوز
سیب سبز
یک کلمه حرف حساب
یادداشتها و برداشتها
ناز آهو
فطرس
نور
**عاشقانه ها**
پنجره چهارمی ها
چند لحظه
دردنامه
دختر زمستان
گلی از بهشت
معرفی سایت های طراحی وب سایت .هاست . تبادل لینک وافزایش بازدید
انحرافات جنسی
نور
زنونه
دست نوشته
انجمن علوم مهندسی پلیمر و شیمی ایران
وحیده
خط بارون
سودابه
جالب و دیدنی...!!!
ndayeeshgh
دوزخیان زمین
روان شناسی کودک
باران
دانلود ، ترفند ، برنامه ، بازِِی ، آهنگ ، کلیپ ، عکس ، اس ام اس
مشکلات جنسی
هeدnخ شoخ
درود بــــر پادشاهـــــم کـــوروش کبیـــــــــر
کاوه
@@((زییاتریین کلمه ))@@
کوهنوردی
آسمان ابری
چند روز نوشته های من
همه چیز...
تسنیم
لحظات خوش همراه با عکس ها و مطالب جالب
ورزش ووشو
قلندرانه ها
just for milan & kaka
دانشنامه دوستداران
خاطره
طاها
تا هستیم با هم باشیم
وفا دات کام
دیوانگان حسین
عمومی
یادداشت های یه آسمونی
تنها ستاره ام توی آسمون ....
I Fell In Love
توکـــــل بــــــه خــــــدا
مدرسه اذریان
پاتوق 60
اشتباهی که همه عمرپشیمانم از آن ، اعتمادیست که بر مردم دنیا کردم
عاشقان میگویند
تا ریشه هست، جوانه باید زد...
دو نیمه سیب
امیر
sysyayay

قلم من توتم من است . . .
حرفهای گفتنی
دستنوشته های بی بی ریحانه
اندیش-مک
عشق
محسن
نـو ر و ز
در کوچه پس کوچه های پاییز...
فری کوچولو
قندعسل
ابن سینا
منجی عالم
40تیکه
موعود
دل نوشته های من
song il gook
گــــــل نســــــا جونـــم
یا ضامن آهو
امام رضا
دانشجو
*
سوسک
تنهایی
فرزند کوروش
ادبیات
پاتوق سرخ
سیب
عاشق کوچلو
شعر
عاشق
» دسته بندی یادداشت ها
» صدای عشق
» *ترس نابودگرعشق*

کنار خیابون ایستاده بود
تنها ، بدون چتر ،
اشاره کرد مستقیم
...
جلوی پاش ترمز کردم ،

در عقب رو باز کرد و نشست ،
آدمای تنها بهترین مسافرن برای یک راننده تنها ،
- ممنون

- خواهش می کنم
...
حواسم به برف پاک کنای ماشین بود که یکی در میون کار می کردن و قطره های بارون که درشت و محکم خودشون می کوبوندن به شیشه ماشین ،

یک لحظه کوتاه کافی بود که همه چیز منو به هم بریزه ،
و اون لحظه ، لحظه ای بود که چشم های من صورتش رو توی آینه ماشین تماشا کرد ،
نفسم حبس شد ، پام ناخودآگاه چسبید روی ترمز ،
- چیزی شده ؟
چشمامو از نگاهش دزدیدم ،
- نه .. ببخشید ،
خودش بود ، شک نکردم ، خودش بود

بعد از ده سال ، بعد از ده سال .... خودش بود
.
با همون چشم های درشت آهویی ، با همون دهن کوچیک و لبهای متعجب ،

با همون دندونای سفید و درشت که موقع خندیدنش می درخشید و چشمک می زد ،
خودش بود
.
نبضم تند شده بود ، عرق سردی نشست روی تنم ، دیگه حواسم به هیچ چی نبود ،

می ترسیدم دوباره نگاهش کنم ، می ترسیدم از تلاقی نگاهم با نگاهش بعد از ده سال ندیدن هم ،
دستام و پاهام دیگه به حال خودشون نبودن ،
برف پاک کنا اصلا کار نمی کردن ، بارون بود و بارون ،
پرسید
:
- مسیرتون کجاست ؟

گلوم خشک شده بود ،
سعی کردم چیزی بگم اما نمی شد ، با دست اشاره کردم .. مستقیم
.
گفت : من میرم خیابون بهار ، مسیرتون می خوره ؟

به آینه نگاه نکردم ، سرمو تکون دادم ،
صدای خودش بود ، صدای قشنگ خودش بود ،
قطره اشکم چکید ، چکید و چکید ، گرم بود ، داغ بود ، حکایت از یک داستان پرغصه داشت ،
به چشمام جراءت دادم ،
از پشت پرده اشک دوباره دیدمش ، داشت خیابونو نگاه میکرد ،
دهن کوچولوش مثل اون موقع ها نیمه باز بود ، به تعبیر من ، با حالت متعجبانه ،
چشماش مثل چشم بچه ها پر از سئوال ،
سرعت ماشینو کم کردم ، بغض بد جور توی گلوم می تپید ،
روسریش ، مثل همیشه که حواسش نبود ، سر خورد بود روی سرشو موهای مشکیش آشفته و شونه نشده روی پیشونیش رها بود ،
خاطره ها ، مثل سکانس های یک فیلم با دور تند ، از جلو چشمام عبور می کرد ،
به خدا خودش بود ،
به چشمای خودم نگاه کردم ، سرخ بود و خیس ،
خدا کنه منو نشناسه ، اگه بشناسم چی میشه ، آخه اینجا چیکار می کنه ؟
!
یعنی تنهاست ؟ ازدواج نکرده ؟ ازدواج کرده ؟ طلاق گرفته ؟ بچه نداره ؟ خدای من ... خدای من
....
با لبش بازی می کرد ، مثل اونوقتا ، که من مدام بهش می گفتم ، اینقده پوست لبتو نکن دختر ، حیف این لبای قشنگت نیست ؟

و اون ، با همون شیطنت خاص خودش ، می خندید ، لج می کرد ،
به یک زن سی و هفت ساله نمی خورد ، توی چشم من ، همون دختر بیست و هفت ساله بود ، با همون بچه گیای خودش ، با همون خوشگلیای خودش
....
زمان به سرعت می گذشت ، قطره های اشک من انگار پایان نداشت ، بارون هم لجباز تر از همیشه ،

پشت چراغ قرمز ترمز کردم ،
به ساعتش نگاه کرد ،
روسریشو مرتب کرد ، به ناخناش نگاه کردم ، انگار هنوزم مراقب ناخناش نیست ، دلم می خواست فریاد بکشم ، بغض داشت خفم می کرد ، کاش میشد از ماشین بزنم بیرون و تموم خیابون رو زیر بارون بدوم و داد بزنم ، قطره های عرق از روی پیشونیم میچکید توی چشمام و با قطره های اشک قاطی میشد و می ریخت روی لباسم ، زیر بارون نرفته بودم اما .. خیس بودم، خیس ِ خیس
...
چیکار باید می کردم ، بهش بگم ؟ بهش بگم منم کی ام ؟ برگردم و توی چشاش نگاه کنم ؟ دستامو بذارم روی گونه هاش ؟ می دونستم که منو خیلی زود میشناسه ، مگه میشه منو نشناسه ،

نه .. اینکارو نمی تونم بکنم ، می ترسم ، همیشه این ترس لعنتی کارا رو خراب می کرد ،
توی این ده سال لحظه به لحظه توی زندگیم بود و ... نبود ،
بود ، توی هر چیزی که اندک شباهتی بهش داشت ،
بود ، پر رنگ تر از خود اون چیز ، زیباتر از خود اون چیز ،
تنهاییم با جستجوی اون دیگه تنهایی نبود ، یه جور شیدایی بود ،
خل بودم دیگه ،
نرسیدم بهش تا همیشه دنبالش باشم ،
عاشقی کنم براش ،
میگفت : بهت نیاز دارم
...
ساکت می موندم ،

میگفت : بیا پیشم ،
میگفتم : میام
...
اما نرفتم ،

زمان برای من کند میگذشت و برای اون تند تر از همیشه ،
دلم می خواست بسوزم ،
شاید یه جور خود آزاری که البته بیشتر باعث آزار اون شد ،
قصه عشق من افسانه شد و معشوق من ، از دستم پرید ،
مثل پرنده کوچکی که دلش تاب سکوت درخت رو نداشت
.
صدای بوق ماشین پشت سر، منو به خودم آورد ، چراغ سبز شده بود ،

آهسته حرکت کردم ، چشام چسبید روی آینه ، حریصانه نگاهش کردم ، حریصانه و بی تاب ،
چرا این اشکای لعنتی بس نمی کنن ،
آخه یه مرد چهل ساله که نباید اینقدر احساساتی باشه ،
یاد شبی افتادم که برای بدرقه من تا فرودگاه اومد ،
هردوروی صندلی عقب تاکسی نشسته بودیم ،
و اون تمام مسیر بهم نگاه می کرد ، اشک میریخت و با همون لبای قشنگ نیمه بازش ، چشم در چشم ، نگاهم می کرد ،
تا حالا اینقدر مهربونی رو یکجا توی هیچ چشمی ندیده بودم ،
چشماش عاشقانه و مادرانه ، با چشم های من مهربون بود
.
شقیقه هام می سوخت ، احساس می کردم هر لحظه ممکنه سکته کنم ، قلبم عجیب تند می زد ، تند تر از همیشه ، تند تر از تمام مدتی که توی این ده سال می زد ،

- همینجا پیاد میشم
.
پام چسبید روی ترمز ، چشمامو بستم ،

- بفرمایین
...
دستشو آورده بود جلو ، توی دستش یک هزار تومنی بود و یک حلقه دور انگشتش ، قلبم ایستاد ،

با همه انرژیم سعی کردم حرفی بزنم
..
- لازم نیست
..
- نه خواهش می کنم
...
پولو گذاشت روی صندلی جلو ... صدای باز شدن در اومد

و بعد .. بسته شدنش
.
خشکم زده بود ، حتی نمی تونستم سرمو تکون بدم
.
برای چند لحظه همونطور موندم ،

یکدفه به خودم اومدمو و درماشینو باز کردم ،
تصمیم خودم گرفته بود برای صدا کردنش ،
برای فریاد کردنش ،
برای ترکوندن همه بغضم توی این ده سال ،
دیدمش ... چند قدم مونده بود تا برسه به مردی که با چتر باز منتظرش بود ، و ... دختربچه ای که زیر چتر ایستاده بود
.
صدا توی گلوم شکست
...
اسمش گره خورد با بغضم و ترکید
.
قطره های سرد بارون و اشکهای تلخ و داغم با هم قاطی شد
.
رفت ، رفتند توی خیابون بهار ، سه نفری ، زیر چتر باز
...
دختر کوچولو دستشو گرفته بود ، صدای خنده شون از دور می اومد
...
سر خوردم روی زمین خیس ،

صدای هق هق خودم بود که صدای خنده شون رو از توی گوشم پاک کرد
...
مثل بچه ها زار زدم .. زار زدم
...
منو بارون .. ، زار زدیم ،

اونقدر زار زدم تا سه نفریشون مثل نقطه شدن ،
به زحمت خودمو کشوندم توی ماشین ،
بوی عطرش ماشینو پر کرده بود ،
هزار تومنی رو از روی صندلی جلو برداشتم و بو کردم
...
بوی عطر خودش بود ، بوی تنش ، بوی دستش ،

بعد از ده سال ، دوباره از دستش دادم ، اینبار پررنگ تر ، دردناک تر ، برای همیشه تر
.
خل بودم دیگه
..
یعنی این نقطهء پایان بود برای عشق من ؟

نه
..
عاشق تر شده بودم

عاشق تر و دیوانه تر ... چه کردی با من تو ... چه کردی
...
بارون لجبازانه تر می بارید

خیابان بهار ، آبی بود
.
آبی تر از همیشه ...

احساس شما بعد از خواندن این داستان من چیست ؟ ( مهم )

در قسمت نظرات منتظر حرف های قلب و دلتون هستم



  • کلمات کلیدی :
  • مروارید:: 87/10/9:: 1:59 عصر | همراهان عزیزنظریادتون نره!!ممنون()

    ابتدا نیت کنید

    سپس برای شادی روح حضرت حافظ یک صلوات بفرستید

    .::.حالا کلید فال را فشار دهید.::.

    برای گرفتن فال خود اینجا را کلیک کنید
    دریافت کد فال حافظ برای وبلاگ

    دریافت کد بازی آنلاین تصادفی

    فال عشق

    انواع کد های جدید جاوا تغییر شکل موس