سفارش تبلیغ
صبا ویژن
چرندوپرند
صفحه ی اصلی |شناسنامه| ایمیل | پارسی بلاگ | وضعیت من در یاهـو |  Atom  |  RSS 
بارالها! به عزّت و جلالت سوگند، چنان تو را دوست دارم که شیرینی آن، در دلم استوار گشته است . هرگز جان های کسانی که تو را به یگانگی می پرستند، به این باور نمی رسند که تو دوستانت را دشمن می داری. [امام علی علیه السلام ـ در نیایشش ـ]
» آمارهای وبلاگ
کل بازدید :153645
»درباره مروارید
چرندوپرند
مروارید
سلام امیدوارم وبلاگ خوبی راارائه داده باشم باتشکرازبازدیدتان
»لوگو
چرندوپرند
» لوگوی همراهان














































































































(جزر و مد) - به روز رسانی :  6:30 ع 89/3/14
عنوان آخرین نوشته : فروش زیباترین خیزران جهان در ایران























































» لینک همراهان
بتلیجه (روستای نمونه ی ایثارگری)
مهندسی پلیمرpolymer
آرمان نوین
یه گفتگوی رودر رو
خاکستر سرد
آموزش کسب درآمد تضمینی+تفریح+ترفند+دانلود+کلیپ+جاوا اسکریپت
ماهین نیوز
سیب سبز
یک کلمه حرف حساب
یادداشتها و برداشتها
ناز آهو
فطرس
نور
**عاشقانه ها**
پنجره چهارمی ها
چند لحظه
دردنامه
دختر زمستان
گلی از بهشت
معرفی سایت های طراحی وب سایت .هاست . تبادل لینک وافزایش بازدید
انحرافات جنسی
نور
زنونه
دست نوشته
انجمن علوم مهندسی پلیمر و شیمی ایران
وحیده
خط بارون
سودابه
جالب و دیدنی...!!!
ndayeeshgh
دوزخیان زمین
روان شناسی کودک
باران
دانلود ، ترفند ، برنامه ، بازِِی ، آهنگ ، کلیپ ، عکس ، اس ام اس
مشکلات جنسی
هeدnخ شoخ
درود بــــر پادشاهـــــم کـــوروش کبیـــــــــر
کاوه
@@((زییاتریین کلمه ))@@
کوهنوردی
آسمان ابری
چند روز نوشته های من
همه چیز...
تسنیم
لحظات خوش همراه با عکس ها و مطالب جالب
ورزش ووشو
قلندرانه ها
just for milan & kaka
دانشنامه دوستداران
خاطره
طاها
تا هستیم با هم باشیم
وفا دات کام
دیوانگان حسین
عمومی
یادداشت های یه آسمونی
تنها ستاره ام توی آسمون ....
I Fell In Love
توکـــــل بــــــه خــــــدا
مدرسه اذریان
پاتوق 60
اشتباهی که همه عمرپشیمانم از آن ، اعتمادیست که بر مردم دنیا کردم
عاشقان میگویند
تا ریشه هست، جوانه باید زد...
دو نیمه سیب
امیر
sysyayay

قلم من توتم من است . . .
حرفهای گفتنی
دستنوشته های بی بی ریحانه
اندیش-مک
عشق
محسن
نـو ر و ز
در کوچه پس کوچه های پاییز...
فری کوچولو
قندعسل
ابن سینا
منجی عالم
40تیکه
موعود
دل نوشته های من
song il gook
گــــــل نســــــا جونـــم
یا ضامن آهو
امام رضا
دانشجو
*
سوسک
تنهایی
فرزند کوروش
ادبیات
پاتوق سرخ
سیب
عاشق کوچلو
شعر
عاشق
» دسته بندی یادداشت ها
» صدای عشق
» *آهووالاغ*

آهو خیلی خوشگل بود . یک روز یک پری سراغش اومد و بهش گفت: آهو جون!دوست داری شوهرت چه جور موجودی باشه؟آهو گفت: یه مرد خونسرد و خشن و زحمتکش.پری آرزوی آهو رو برآورده کرد و آهو با یک الاغ ازدواج کرد.شش ماه بعد آهو و الاغ برای طلاق سراغ حاکم جنگل رفتند.
حاکم پرسید : علت طلاق؟
آهو گفت: توافق اخلاقی نداریم, این خیلی خره.

حاکم پرسید:دیگه چی؟
آهو گفت: شوخی سرش نمیشه, تا براش عشوه میام جفتک می اندازه
.
حاکم پرسید:دیگه چی؟

آهو گفت: آبروم پیش همه رفته , همه میگن شوهرم حماله
.
حاکم پرسید:دیگه چی؟

آهو گفت: مشکل مسکن دارم , خونه ام عین طویله است
.
حاکم پرسید:دیگه چی؟

آهو گفت: اعصابم را خورد کرده , هر چی ازش می پرسم مثل خر بهم نگاه می کنه
.
حاکم پرسید:دیگه چی؟

آهو گفت: تا بهش یه چیز می گم صداش رو بلند می کنه و عرعر می کنه
.
حاکم پرسید:دیگه چی؟

آهو گفت: از من خوشش نمی آد, همه اش میگه لاغر مردنی , تو مثل مانکن ها می مونی
.
حاکم رو به الاغ کرد و گفت: آیا همسرت راست میگه؟

الاغ گفت: آره
.
حاکم گفت: چرا این کارها رو می کنی ؟

الاغ گفت: واسه اینکه من خرم
.
حاکم فکری کردوگفت: خب خره دیگه چی کارش میشه کرد
.
 نتیجه گیری اخلاقی:در انتخاب همسر کنیددقت کنید.

نتیجه گیری عاشقانه:مواظب باشید وقتی عاشق موجودی می شوید عشق چشم هایتان را کور نکند.



  • کلمات کلیدی : *مادر*
  • مروارید:: 87/8/18:: 9:11 صبح | همراهان عزیزنظریادتون نره!!ممنون()

    » *گفتی،‍گفتم...*

    گفتنی

    گفتی که می بوسم تو را، گفتم تمنا می کنم
    گفتی اگر بیند کسی، گفتم که حاشا می کنم
    گفتی ز بخت بد اگر ناگه رقیب آید ز در
    گفتم که با افسون گری او را ز سر وا می کنم
    گفتی که تلخی های می، گر ناگوار افتد مرا
    گفتم که با نوش لبم آن را گوارا می کنم
    گفتی چه می بینی بگو، در چشم چون آیینه ام
    گفتم که من خود را در او عریان تماشا می کنم
    گفتی که از بی طاقتی دل قصد یغما می کند
    گفتم که با یغماگران باری مدارا می کنم
    گفتی که پیوند تو را با نقد هستی می خرم
    گفتم که ارزان تر از این من با تو سودا می کنم
    گفتی اگر از کوی خود روزی تو را گویم برو
    گفتم که صد سال دگر امروز و فردا می کنم
    گفتی اگر از پای خود زنجیر عشقت وا کنم

    گفتم ز تو دیوانه تر دانی که پیدا می کنم



  • کلمات کلیدی : *مادر*
  • مروارید:: 87/7/28:: 2:21 عصر | همراهان عزیزنظریادتون نره!!ممنون()

    » *آرزومی کنم درتنهایی تنهاییت تنهابمانی*

    تو می توانی دوستی مرا نپذیری . می توانی مرا از خود برانی . می توانی روی از من بگردانی و برای همیشه مرا از دیدار خود محروم کنی ... منهم می توانم تو را نبینم . می توانم روز ها و شبها بدون دیدار تو بسر برم . می توانم چشمانم را از سر راه تو بگردانم و به سوی تو خیره نشوم . می توانم زبانم را وادارم تا نام تو را بر خود جاری نکند . می توانم گوشم را از شنیدن آهنگ صدایت بی نصیب نمایم . ولی ....قلبم.... او دیگر در اختیار من نیست . او تا زنده ام بیاد تو خواهد طپید او در درون خود بخاطر تو خواهد نالید.
    مگر ترانه های آسمانی عشاق و سرودهای ملکوتی دلباختگان بگوش تو نمی رسد؟
    تمام هستی من ، چرا دوستم نمی داری؟
    وسیله ای جز رابطه ای که قلب ها را به یکدیگر نزدیک می کند ندارم. تصور می نمایم که گه گاه به کمان احساسات کسی که مدتهاست او را فراموش کرده ای پی ببری و اندکی او را بخاطر بیاوری.
    نمی دانم آیا سزاوارم که به این دستاویز امیدوار باشم؟
    مگر نمی گفتی قلب تو جایگاه عشق و آرزوی منست؟
    مگر نمی گفتی نگاه تو مرا به بهشت می رساند؟
    مگر نمی گفتی زندگانی خویش را برای تو می خواهم؟
    پس چه شد؟ چرا در تاریکی زندگی رهایم ساختی؟
    فرشتگانی که سوگند عشق و وفاداری ترا شنیده اند هنوز با اندیشه های من بازی می کنند. بلبلانی که در کنار دلهای ما نغمه سرائی کرده اند هنوز در گوشه و کنار زمزمه می کنند و بر دل دور افتاده من سلام می گویند.
    راستی ، آن همه لطف و پاکدلی به کجا رفت؟ چرا سعادتی که بر هستی من سایه افکنده بود ، بدین زودی در تاریکیهای سرشک و اندوه پنهان گردید؟ مگر ممکن است دلیکه به نور عشق و فضیلت ، گرمی و روشنی یافته است بدین زودی سرد و خاموش گردد؟
    آیا بیاد می آوری آن روزهای گذشته و آن عهد و پیمان هایی را که دلهای ما را بهم پیوست ؟ بدانگونه که اگر کسی می گفت این رابطه را روزگار برهم می زند ، بر او می خندیدیم. مگر تو بمن نمی گفتی که زندگی را دوست می داری زیرا من زنده ام ؟
    از آنچه بر ماگذشته تو را چیزی نمی گویم....ولی متاسفم بر آن نهالی که با چه امیدهایش کاشتم و چون زمان گلش ، در رسید آن گل را باد سوزانی خشکاند. آری غنچه عشق ما نشکفته پژمرده شد. اگر فرشته می تواند آدمی را کیفر کند این منتهای شدت کیفر است.
    ای کاش گذشته را فراموش می کردم و به دلخوشی پیشین باز می گشتم . آیا بیاد می آوری آن روز را که می گفتی تو این لبخند را از لبان فرشته ربوده ای ؟ اینک کجایی که ببینی آن لبخند چه بر سرش امده.
    خداحافظ
    امروز دیگر تو را ترک خواهم گفت . اصرار نکن دیگر نمی مانم. بعد از این همه که مرا آزردی حالا در این دقایق آخر با من مهربانی می کنی؟
    این اشکهای گرم و سوزانی که در چشمانم غلتانست با تو چه می گویند و از من چه می خواهند؟ جز اینکه تنها وفاداری را آرزو می کنند؟ ولی من آنها را مایوسانه از خودم می رانم چون وفایی در تو نمیابم. آری می روم خداحافظ . دوست دارم دور از تو جان بسپارم تا صدای قهقه خندهایت را بگوشم نشنوم.
    بگذار بروم و از تو فرسنگها دور باشم . نمی دانم به من چه خواهند گفت در حالیکه با دلی شکسته و پریشان باز می گردم و با تو چه خواهند کرد آن ناز و عشوه هایی که تو را مجذوب کرده است. بر دل ها آتش می زنی اما باز گناه را به من نصبت خواهند داد و تقصیر را بر گردن من خواهند نهاد . راست است که یک دل و یک عشق تو را کافی نیست. توباید دلها بسوزی . بدبخت من ، که جز یک دل و یک عشق نداشتم.
    خداحافظ ، گریه نکن که باور نمی کنم مرا دوست بداری . شاید این اشکها بخاطر تنهایی باشد ولی نترس تو را تنها نمی گذارند . این من هستم که باید بگریم . تنها من هستم که جز تو ندارم ، و تو هم مرا نمی خواهی .
    من باید آه بکشم و اشک بریزم ولی کجا در تو اثر خواهد کرد؟ می خواهم بروم دیگر این سوگندها که در پیشم یاد می کنی و قسم ها که پی در پی بر زبان می آوری نخواهد توانست مرا از رفتن باز دارد .
    فراق تو برایم زیاد سخت است زیاد ، ولی بیش ازاین تاب بی وفایی و بی مهری هایت را ندارم. کجا برایم عزیز و دوست داشتنی تر از کنار تو بود اگر با من کمی مهربان می بودی؟ حال که مرا دوست نمی داری ، حال که با من بی وفایی می کنی ، حال که من پناه گاهت نیستم ، حال که.... دیگر خداحافظ .
    آن زمان که دوستمان می داشتند ، دوستشان نداشتیم. آن زمان که قدرمان را می دانستند ، قدرشان را ندانستیم و آن زمان که ما را گرامی می داشتند ، گرامیشان نداشتیم . و حال که به قدر وارزششان پی بردیم آنها هستند که ما را ترک خواهند گفت . زیرا کاسه صبر هر چه قدر هم که بزرگ باشد سرانجام روزی لبریز خواهد شد.



  • کلمات کلیدی :
  • مروارید:: 87/7/28:: 2:11 عصر | همراهان عزیزنظریادتون نره!!ممنون()

    » *یه روزی...*

    یه روزی فکر میکردم بدون تو میمیرم
    پیش خودت میگفتی تو چنگ تو اسیرم
    یه روزی فکر میکردم کنار تو میمونم
    تا دنیا دنیا باشه از عشق تو میخونم
    یه روزی فکر میکردم برام خیلی عزیزی
    اگه یه روز نباشی دل رو به هم میریزی
    یه روزی فکر میکردم صادق و باوفایی
    اما حالا میبینم از این حرفا رهایی
    برام دیگه مهم نیست عاشق من نباشی
    فقط می خوام خیلی زود از پیش من جدا شی
    فقط بدون که دیگه تو قلب من تو مردی
    خیلی وقته میدونم قلبم و از یاد بردی
    منم میخوام رها شم میخوام با تو نباشم
    منم میخوام مثل تو با یکی آشنا شم
    الان دیگه میفهمم که عشق تو سراب بود
    خدا رو شکر تو قلبم هنوز یه قطره آب بود
    خداحافظ عزیزم.حال دلت خرابه
    تو دیگه هیچی نیستی عشقت مثل حبابه

    روزی

  • کلمات کلیدی :
  • مروارید:: 87/7/28:: 2:4 عصر | همراهان عزیزنظریادتون نره!!ممنون()

    » *عشق چیست؟*

     

    عشق

    به کودکی گفتند : عشق چیست؟ گفت : بازی. به نوجوانی گفتند : عشق چیست؟ گفت : رفیق بازی. به جوانی گفتند : عشق چیست؟ گفت : پول و ثروت. به پیرمردی گفتند : عشق چیست؟ گفت :عمر. به عاشقی گفتند : عشق چیست؟ چیزی نگفت.آهی کشید و سخت گریست!



  • کلمات کلیدی :
  • مروارید:: 87/7/28:: 1:56 عصر | همراهان عزیزنظریادتون نره!!ممنون()

    » *شعر.....*

    در من جمع میشود تمام عقده هایی که قورت ندادم
    در من جمع میشود تمام ریه هایی که نفس ندادم
    در من جمعیتی از تو سکوت میکند که حال فریاد ندارد
    این دغدغه های دق مرده
    و قلبی که انگار پزشکی میکند مرا
    راست رگی که از گردنم دور است
    و فلس های شکسته ی این دریا    ماهی نمیشود
    انگار به قورت دادن سکوتی از تو بود که اینگونه سکسکه میزند به سرم
    سربی که تمام گلوله های جهان را ساخت
    میشود از نگاه تو باشد
    و باز بیدار اشگهای توام
    بیمار چیرگی خورشید
    و خونی که از کفم دلمه میشود
    با تو میدهم
    با تو    تا تمام این تمام های نخواسته
    و فکم از گوشواره ی تو میزند بیرون
    بیابم  بیا  بم
    که بمبی شدم از انعکاس نخلهای نخاله

    تا تو بیابی ام
    تمام عقده های جهان را جمع میکنم
    تا تو    کنار برهنگی بیابی ام
    بیدار صاعقه ی خورشیدم
    دلواپس باران
    و خوشه خوشه بمب میشوم
    درست روی مرز خط کسر نگاهت
    که تا بیافتی ام
    هزار تکه به آغوش
               هزار چهره به دیدار

                    هزار پاره به انگشت



  • کلمات کلیدی :
  • مروارید:: 87/7/20:: 9:22 صبح | همراهان عزیزنظریادتون نره!!ممنون()

    » *دخترهندی وخون*

    خون

    خون، کثیف است و تمامی لباس‌های من همیشه خون‌آلوده هستند، در مدرسه هیچکس به من نزدیک نمی‌شود، تا با هم بازی کنیم.ایسنا: یک دختر 13 ساله هندی به جای اشک، خون گریه می‌کند و علاوه بر این، از تمامی منافذ بدنش خون می‌چکد.

    به گزارش خبرگزاری شینهوا، «تونیکل دوی ودی» دختر نوجوان هندی است که بدون هیچ خراش یا زخمی بر روی پوست بدنش، خونریزی دارد.هنگامی که گریه می‌کند، به جای اشک، خون از غدد اشکی چشمانش می‌چکد.علاوه بر این از گردن، بینی و کف پاهایش نیز خون ترشح می‌شود.این دختر 13 ساله می‌گوید: این موضوع اولین بار باعث ترس من شد، اما بعد به آن عادت کردم.

    خون، کثیف است و تمامی لباس‌های من همیشه خون‌آلوده هستند، در مدرسه هیچکس به من نزدیک نمی‌شود، تا با هم بازی کنیم.من هیچ وقت نمی‌توانم گریه کنم و همیشه جلوی گریه خودم را می‌گیرم، تا خون جاری نشود.بر اساس گزارشات و آزمایشات صورت گرفته به روی این دختر، وی از ژوئیه سال 2007 میلادی برای اولین بار از راه دهانش خونریزی داشت و از همان زمان این خونریزی ادامه دارد.ابتدا پزشکان گمان کردند، خون‌ها از زخمی ناشی می‌شود، اما چند هفته بعد این خونریزی از منافذ پوست سر وی هم ادامه یافت.پزشکان انستیتو تحقیقاتی هند بر این عقیده‌اند که این دختر به بیماری کمبود پلاکت خون مبتلاست و بر همین دلیل بدنش قادر به تامین پلاکت به میزان کافی نبوده و از این روست که خون از منافذ بدنش ناخواسته خارج می‌شود.«تونیکل» 13 ساله همراه با سه خواهر و والدینش در روستای عالم باغ در شهر لاک نو در ایالت اوتارپرادش هند زندگی می‌کند.



  • کلمات کلیدی : *مادر*
  • مروارید:: 87/7/20:: 9:9 صبح | همراهان عزیزنظریادتون نره!!ممنون()

    » *سیاحت غرب یاسرنوشت ارواح بعدازمرگ*

    درود بی پایان برپیغمبراسلام وخانواده وفرزندان اوبادکه پزشکان تن وروان مردمان هستند.

    هنگامی که من جان به جان آفرین تسلیم کردم دیدم ایستاده ام وبیماری بدنی که داشتم ندارم وتندرستم وخویشان من دراطراف جنازه برایم گریه می کنند ومن ازگریهءآنها اندهگینم وبه آنها می گویم من نمرده ام بلکه بیماریم رفع شده کسی گوش به حرف من نمی کنند.گویا مرا نمی بینندوصدای مرانمی شنوند.دانستم که آنها ازمن دورندومن نظرآشنایی ودوستی به آن جنازه دارم. جنازه رابعدازغسل ودیگرکارها به قبرستان بردندومن هم جزءآنها رفتم ودرمیان آنهابعضی از جانوران وحشی ودرندگانی میدیدم که ازآنها وحشت داشتم ولی دیگران وحشت وآنها نیز اذیتی نداشتند گویا اهلی وبه آنها ماءنوس بودند. جنازه راسرازیر گور نمودند ومن در گور ایستاده تماشا می کردمودر آن حال مرا ترس ووحشت فرا گرفته بود بویژه وقتی دیدم در قبر جانورانی پیدا شدند وبه جنازه حمله ور گردیدند وعزیزم بروبه ادامه مطلب...


  • کلمات کلیدی : *مادر*
  • مروارید
    :: 87/7/20:: 9:1 صبح | همراهان عزیزنظریادتون نره!!ممنون()

    » *رازهای عشق*

    رازاول:راز عشق در تواضع است . این صفت نشانه ی تظاهر نیست. بلکه نشان دهنده ی احساس وتفکری قوی است. میان دو نفری که یکدیگر را دوست دارند ، تواضع مانند جویبار آرامی است که چشمه ی محبت آنها را تازه و با طراوت نگه میدارد.
    رازدوم:راز عشق در احترام متقابل است. احساسات متغیرند،اما احترام دو طرف ثابت می ماند. اگر عقاید شریک زندگی ات با عقاید تو متفاوت است، با احترام به نظرهایش گوش کن . احترام باعث می شود که او بتواند خودش باشد.

    رازسوم: راز عشق در این است که به یکدیگر سخت نگیرید . عشقی که آزادانه هدیه نشود،اسارت است.

    رازچهارم: راز عشق در این است که رابطه تان را مانند یک باغ با محبت تزیین کنید . بذر علاقه ها و عقیده های تازه بکار که زیبایی بروید . ضمنا" فراموش نکن که باغ را باید هرس کرد ، مبادا غنچه های گل پوشیده از علف های هرزه ی عادت ها شود .برای آنکه عشق همواره با طراوت بماند ، باید به آن مثل هنر ، خلاقانه نگاه کرد.

    رازپنجم:راز عشق در خوش مشربی است . شوخی با دیگران را فراموش نکن ، در ضمن مراقب شوخی ها هم باش . شوخی ناپسند نکن . شوخی باید از روی حسن نیت باشد ، نه نیشدار.

    رازششم:راز عشق در این است که حس تملک را از خود دور کنی . در حقیقت هیچ کس نمی تواند مال کسی شود. شریک زندگیت را با طناب نیاز نبند . گیاه هنگامی رشد می کند که آزادانه از هوا و نور آفتاب استفاده کند.



  • کلمات کلیدی : *مادر*
  • مروارید:: 87/7/13:: 4:9 عصر | همراهان عزیزنظریادتون نره!!ممنون()

    » *خداوگنجشکک*

    خداجونم

    روزها گذشت و گنجشک با خدا هیچ نگفت.

    فرشتگان سراغش را از خدا گرفتند و خدا هر بار به فرشتگان این گونه می گفت " . می اید ، من تنها گوشی هستم که غصه هایش را می شنود و یگانه قلبی ام که دردهایش را در خود نگه می دارد و سر انجام گنجشک روی شاخه ای از درخت دنیا نشست .
    فرشتگان چشم به لبهایش دوختند ، گنجشک هیچ نگفت و خدا لب به سخن گشود :
    " با من بگو از انچه سنگینی سینه توست ." گنجشک گفت " لانه کوچکی داشتم ، ارامگاه خستگی هایم بود و سرپناه بی کسی ام . تو همان را هم از من گرفتی . این توفان بی موقع چه بود ؟ چه می خواستی از لانه محقرم کجای دنیا را گرفته بود ؟ و سنگینی بغضی راه بر کلامش بست. سکوتی در عرش طنین انداز شد . فرشتگان همه سر به زیر انداختند.
    خدا گفت " ماری در راه لانه ات بود . خواب بودی . باد را گفتم تا لانه ات را واژگون کند. انگاه تو از کمین مار پر گشودی . گنجشک خیره در خدایی خدا مانده بود.
    خدا گفت " و چه بسیار بلاها که به واسطه محبتم از تو دور کردم و تو ندانسته به دشمنی ام بر خاستی.
    اشک در دیدگان گنجشک نشسته بود . ناگاه چیزی در درونش فرو ریخت. های های گریه هایش ملکوت خدا را پر کرد.



  • کلمات کلیدی : *مادر*
  • مروارید:: 87/7/11:: 9:51 صبح | همراهان عزیزنظریادتون نره!!ممنون()

    <      1   2   3   4   5   >>   >

    ابتدا نیت کنید

    سپس برای شادی روح حضرت حافظ یک صلوات بفرستید

    .::.حالا کلید فال را فشار دهید.::.

    برای گرفتن فال خود اینجا را کلیک کنید
    دریافت کد فال حافظ برای وبلاگ

    دریافت کد بازی آنلاین تصادفی

    فال عشق

    انواع کد های جدید جاوا تغییر شکل موس